داستان باران آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، سپس آستینها را بالا بزن ، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است |
|||||||||||||||||
سلام الان از کارگزینی شاهد زنگ زدن. گفتن برم قرارداد جدید رو امضا کنم. خوشحالم. دانشگاه م هنوز پول ما رو نداده. فقط 400 تومن تو حسابم مونده. شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 12:55 :: نويسنده : باران
سلام پنج شنبه انقلاب رو زیز رو رو کردم ولی نتونستم اون دوتا کتابی رو که میخوام پیدا کنم. ای خداااااااااااااااااااااااااااااا بعد هم رفتم سینما و فیلم "ردکارپت" رو دیدم. خوب بود. دوستش داشتم. دیشب دوباره با آقای م چت کردم. قضیه رو با آ هم گفتم. گفت: فقط مواظب باش که وابسته نشی. چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:, :: 8:25 :: نويسنده : باران
سلام دیشب با آقای م چت نکردم. میترسم معتاد بشم. چقدر این روزا دلم میگیره. دوست داشتم یک بابایی مثل آقای م داشتم که هم مهربون باشه و هم تحصیلکره. هر وقت دلم گرفت بشینم باهاش صحبت کنم و اونم منو راهنمایی کنه. امروز صبح که بیدار شدم دلم بدجوری گفته بود. همینجوری که آماده میشدم داشتم تو دلم با خدا حرف میزدم. خدایا اونموقع که درسم تموم شد و میخواستم بیام ایان برای اولین بار بود که میخواستم تو زندگیم فداکاری کنم. خاطر مامان و برادر و خواهرم. گفتم خدایا من برمیگردم تو هم یک زندگی خوب برام درست کن. الان 3 ساله که برگشتم. چی شدم؟ هیچی. حتی تو خونه خودم آرمش ندارم. اوجا دیگه خونه من نیست. انگار تو اون خونه غریبه ام. همش با برادم و بچش دعوام میشه. خدایا اینجوری جواب فداکاری بنده هاتو میدی؟
سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 8:42 :: نويسنده : باران
امروز وارد سایت پارسه شدم. لیست کلاسهای دکتری رو اعلام کردن. میدونم میتون بازم درس بخونم یا نه؟ تصمیم گیری تصمیم گیری مشکل همیشگی من دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 9:47 :: نويسنده : باران
دیگه منتظر هیچکس نیستم که بیاد و بزندگیم رنگ بده. خودم میشم نقاش زندگی خودم سه شنبه 7 مرداد 1393برچسب:, :: 10:12 :: نويسنده : باران
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر مرا به حیطه ی محض حریق دعوت کن به لحظه لحظه ی پیش از شروع خاکستر به آستانه ی برخورد ناگهان دو چشم به لحظه های پس از صاعقه، پس از تندر به شب نشینی شبنم، به جشنواره ی اشک به میهمانی پرشور چشم و گونه ی تر به نبض آبی تبدار در شبی بی تاب به چشم روشن و بیدار خسته از بستر من از تو بالی بالا بلند می خواهم من از تو تنها بالی بلند و بالا پر من از تو یال سمندی، سهند مانندی بلند یالی از آشفتگی پریشان تر دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر
قیصر امین پور سه شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, :: 23:58 :: نويسنده : باران
من دلم میخواهد خانهای داشته باشم پر دوست، کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو…؛ هر کسی میخواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند. شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست… بر درش برگ گلی میکوبم روی آن با قلم سبز بهار مینویسم ای یار خانهی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر ” خانه دوست کجاست؟" فریدون مشیری دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, :: 9:20 :: نويسنده : باران
سلام دیشب مراسم افطاری دانشگاه م برگزار شد. خدارو شکر مراسم خوبی بود. من با خانم ش با آژانس رفتیم و با خانم ک برگشتیم. خانم ک خیلی مهربونه. دوستش دارم. تنها نکته نگران کننده در این مراسم این بود که از آقای ک تقدیر شد و آقای د به سمت معاونت آموزشی دانشگاه رسید. آقای د دارای مدرک لیسانس و فوق لیسانس رشته ادبیات از دانشگاه تهرانه و خیلی شعر بلده ولی چون متولد 67 من دوست ندارم باهاش کار کنم. آقای ر هم دورادور منو دید و هیچ حرفی هم از مراسم خاستگاری نزد. فکر کنم همه چی کنسل شده. به درک شنیدم که دانشگاه چک های حق التدریس ما رو کشیده. اگر امروز پول بیاد به حسابم ت این تعطیلات خانواده رو میبرم رستوران خدایا یک کاری کن دانشگاه قبل از تعطیلات پول ما رو بده.
چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:, :: 9:32 :: نويسنده : باران
سلام امروز خواب موندم ساعت 9 اومدم سر کار ولی حالم خیلی خوبه
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آرام باش و آدرس story-of-baran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|