داستان باران
آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، سپس آستینها را بالا بزن ، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است
 
 
دو شنبه 30 تير 1393برچسب:, :: 9:14 ::  نويسنده : باران

سلام

دیروز با شوهرخواهرم رفتم ماشین ثبت نام کنم.

امروز باید برم بانک و پول بریزم. یک تیبا نوک مدادی متالیک. خوشحالم



چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 8:7 ::  نويسنده : باران

سلام

انتظار تموم شد. دیگه منتظر نیستم.

اونا اصلا لیاقت منو ندارن



چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, :: 21:45 ::  نويسنده : باران

امروز فرمانداری جلسه.

بهم خوش گذشت. با آدم های خوبی آشنا شدم. مطمئنم این آدمها تاثیر مهمی در زندگی من خواهند داشت.



چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, :: 21:41 ::  نويسنده : باران

خدایا ایمان دارم که هر چی تو زندگیم اتفاق بیفته به صلاحمه. 

بخاطر همین امروز نرفتم کنجکاوی کنم.

امروز معاون اداره از من پرسید: نرفتی در مورد اون موضوع سوال کنی؟

گفتم: نه نرفتم بپرسم. اگر مهم باشه خود مهندس برام تعریف میکنه.

گفت: اگر خواستی شنبه بیا بهت توضیح بدم.

گفتم: خوبه یا نه؟

گفت: نه خوب نه بد. چیز خاصی نیست.



چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, :: 21:39 ::  نويسنده : باران

امروز فیلم سعادت آباد و کنعان رو برای بار چندم دیدم. دوستشون دارم.



چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, :: 7:47 ::  نويسنده : باران

خدایا تنها امیدم هستی. تنها امید...



سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, :: 13:4 ::  نويسنده : باران

سلام

اتفاق غیرمنتظره ای افتاده. نمیدونم خوبه یا نه. 

همین الان رییسمون زنگ زد و گفت که از این به بعد کارهای تلفن همگانی رو نباید انجام بدم.

منم هیچ سوالی نپرسیدم و گفتم چشم.

ایشاله که خیره.

خدایا باز هم خودمو به تو میسپارم



سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, :: 9:20 ::  نويسنده : باران

سلام

دیشب تا حالا 1000 تا فکر مختلف اومده تو سرم. سمیرا میگه: رویاهات داره به واقعیت تبدیل میشه.

یعنی واقعا داره معجزه میشه؟

یعنی همه چی داره درست میشه؟

خدایا خودمو به دستان پر مهرت میسپارم

 



دو شنبه 16 تير 1393برچسب:, :: 14:53 ::  نويسنده : باران

سلام

امروز بالاخره اون خانم اومد. 

خیلی مهربون و دوست داشتنی بود و البته خیلی با من تفاوت داشت. هیچ حرفی هم از خاستگاری نزد ولی شمارم رو گرت و قرار شد که بازم بیاد. 

امروز حسابی غافلگیر شدم. ولی دفعه دیگه غافلگی نمیشم چون گفتم قبل از اینکه بیان حتما تماس بگیرن.

هزار تا فکر مختلف تو سرمه.

اگه خیلی مذهبی و متعصب باشن چی؟

اگه پسره خیلی بچه ننه باشه چی؟

 



دو شنبه 16 تير 1393برچسب:, :: 9:9 ::  نويسنده : باران

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می‌زد. روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد.
همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند: “عجب بد شانسی‌ای آوردی.”
پیرمرد جواب داد: “بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟”

چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر به خانه‌ی پیرمرد بازگشت. این‌بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند: “عجب خوش شانسی‌ای آوردی!”
اما پیرمرد جواب داد: “خوش شانسی؟ بد شانسی؟ کسی چه می‌داند؟”

بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی می‌کرد یکی از آن اسب‌های وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست. باز همسایگان گفتند: “عجب بد شانسی‌ای آوردی!”
و این‌بار هم پیرمرد جواب داد: “بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟”

در همان هنگام، ماموران حکومتی به روستا آمدند. آن‌ها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند. از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند، اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمی‌تواند راه برود، از بردن او منصرف شدند.
“خوش شانسی؟
بد شانسی؟
کسی چـــه می‌داند؟”

هر حادثه‌ای که در زندگی ما روی می‌دهد، دو روی دارد. یک روی خوب و یک روی بد. هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست. بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم. زندگی سرشار از حوادث است…

 

منبع



شنبه 14 تير 1393برچسب:, :: 14:32 ::  نويسنده : باران

من سر کار بودم



شنبه 14 تير 1393برچسب:, :: 8:23 ::  نويسنده : باران

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
و دلم بس تنگ است
باز هم می‌خندم
آنقدر می‌خندم كه غم از روی رود…
زندگی باید كرد
گاه با یك گل سرخ
گاه با یك دل تنگ
گاه باید رویید در پس این باران
گاه باید خندید بر غمی بی‌پایان…



شنبه 14 تير 1393برچسب:, :: 8:14 ::  نويسنده : باران

سلام

همچنان منتظرم. یعنی امروز چی میشه؟ 

یعنی اون خانم تنها میاد؟

یعنی اون خانم چه شکلیه؟

یعنی اوضاع خوب پیش میره؟

خدایا بازم کمکم کن....خجالتی



جمعه 13 تير 1393برچسب:, :: 9:59 ::  نويسنده : باران

فیلم stone رو دیدم. با اینکه بازیگرهای خوبی داشت ولی لذت نبردم.



پنج شنبه 12 تير 1393برچسب:, :: 14:45 ::  نويسنده : باران

سلام

دیشب خواب عجیبی دیدم. دیدم دادم میرم خارج. مثل همیشه تنها.

امروز اون اقای معرف دوباره زنگ زد. گفت شنبه حتما سر کار باشید. به یک خانمی ماموریت دادم که بیاد شما رو ببینه.

خداکنه همه چب بخوبی پیش بره.

 



چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:, :: 10:53 ::  نويسنده : باران

سلام

دیشب واقعا از بازی جذاب و دیدنی آرژانتین و سوییس لذت بردم. من طفدار آرژانتین بودم. خداروشکر آرژانتین بردمهر شده البته با گل زیبایی که توی 15 دقیقه وقت اضافه دوم به ثمر رسید.

نمیدونم امشب برم خونه خواهرم یا فردا شب؟



سه شنبه 10 تير 1393برچسب:, :: 10:46 ::  نويسنده : باران

سلام

امروز سومین روز ماه رمضان. کارهای من زیادتر شده.

دیشب خواب خوبی دیدم. خیلی خوب.

خواب دیدم تنها نیستم و در کنار نیمه گمشدم به آرامش رسیدملبخند



شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 7:51 ::  نويسنده : باران

کتاب "یک روز دیگر" نوشته میچ آلبوم رو خوندم. خوندن این کتاب باعث شد که بیشتر قدر خانوادمو بدونم. 

خدایا سپاسگذارم



شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 7:48 ::  نويسنده : باران

کتاب برهوت عشق رو تموم کردم. نوشته فرانسوا موریاک. موضوع کتاب رو خیلی دوست داشتم ولی فکی میکنم نویسنده خیلی درگیر تعریف جزئیات افکار شخصیت های دوستان شده بود. این کارش منو خسته میکرد.



شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 7:46 ::  نويسنده : باران

یک فیلم دیگه هم دیدم در مورد رکود اقتصادی امریکا و اینکه خیلی ها شغل خودشونو از دست دادن. شخصیت محبوب این فیلم از نظر من همسر بابی بود که حتی در شرایط سخت هم با همسرش موند. اونوقت میگن ای خارجیها خوب نیستن. 



شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 7:44 ::  نويسنده : باران

یک فیلم جدید دیدم

Resident Evil After Life فیلم خوبی بود ولی بد هم نبود. فکر مکنم تخیلاتش زیاد بود زبان درازی



شنبه 7 تير 1393برچسب:, :: 7:40 ::  نويسنده : باران

سلام

صبح بخیر. آخر هفته خوبی داشتم. فکر میکنم دیگه نباید منتظر ان موضوع باشم چون دیگه ماه رمضان هست  و امر خیر تعطیله. خجالتی دوباره ضایع شدم.



چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:, :: 12:26 ::  نويسنده : باران

سلام

 

دلم گرفته. دیشب سر اینترنت با برادرم بحثم شد. کلا ناراضیم از همه چی. کاش میتونستم مجردی زندگیم کنم. تحمل این وضع برام راحت نیست.

یک کتاب جدید میخونم به اسم "برهوت عشق" نوشته فرانسوا موریاک. این کتاب در سال 1925 جایزه نوول ادبی گرفته.



چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:, :: 12:24 ::  نويسنده : باران

 

 

من باران هستم. همین الان این وبلاگ رو درست کردم . میخوام از این به بعد بعضی از حوادث زندگیمو اینجا بنویسم که هم ثبت بشه و هم بقیه هم بخونن شاید دوست داشته باشن.

لطفا با نظراتتون منو خوشحال کنید.

دیروز کتاب "یک روز دیگر" نوشته "میچ آلبوم" رو موم کردم. بنظرم عالی بود. این کتاب به میخواست بگه که باید قدر آدم ای دور و برمون رو دونیم.

اولین خبر: من منتظر یک خاستگارم.

نمیدونم باید امیدوار باشم یا نه؟



درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آرام باش و آدرس story-of-baran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 24
بازدید کل : 4285
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1