داستان باران آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، سپس آستینها را بالا بزن ، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است |
|||||||||||||||||
چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : باران
خدایا ایمان دارم که هر چی تو زندگیم اتفاق بیفته به صلاحمه. بخاطر همین امروز نرفتم کنجکاوی کنم. امروز معاون اداره از من پرسید: نرفتی در مورد اون موضوع سوال کنی؟ گفتم: نه نرفتم بپرسم. اگر مهم باشه خود مهندس برام تعریف میکنه. گفت: اگر خواستی شنبه بیا بهت توضیح بدم. گفتم: خوبه یا نه؟ گفت: نه خوب نه بد. چیز خاصی نیست. نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آرام باش و آدرس story-of-baran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|