داستان باران آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، سپس آستینها را بالا بزن ، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است |
|||||||||||||||||
سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, :: 8:42 :: نويسنده : باران
امروز وارد سایت پارسه شدم. لیست کلاسهای دکتری رو اعلام کردن. میدونم میتون بازم درس بخونم یا نه؟ تصمیم گیری تصمیم گیری مشکل همیشگی من دو شنبه 13 مرداد 1393برچسب:, :: 9:47 :: نويسنده : باران
دیگه منتظر هیچکس نیستم که بیاد و بزندگیم رنگ بده. خودم میشم نقاش زندگی خودم سه شنبه 7 مرداد 1393برچسب:, :: 10:12 :: نويسنده : باران
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر مرا به حیطه ی محض حریق دعوت کن به لحظه لحظه ی پیش از شروع خاکستر به آستانه ی برخورد ناگهان دو چشم به لحظه های پس از صاعقه، پس از تندر به شب نشینی شبنم، به جشنواره ی اشک به میهمانی پرشور چشم و گونه ی تر به نبض آبی تبدار در شبی بی تاب به چشم روشن و بیدار خسته از بستر من از تو بالی بالا بلند می خواهم من از تو تنها بالی بلند و بالا پر من از تو یال سمندی، سهند مانندی بلند یالی از آشفتگی پریشان تر دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر
قیصر امین پور سه شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, :: 23:58 :: نويسنده : باران
من دلم میخواهد خانهای داشته باشم پر دوست، کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو…؛ هر کسی میخواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند. شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست… بر درش برگ گلی میکوبم روی آن با قلم سبز بهار مینویسم ای یار خانهی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر ” خانه دوست کجاست؟" فریدون مشیری دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, :: 9:20 :: نويسنده : باران
سلام دیشب مراسم افطاری دانشگاه م برگزار شد. خدارو شکر مراسم خوبی بود. من با خانم ش با آژانس رفتیم و با خانم ک برگشتیم. خانم ک خیلی مهربونه. دوستش دارم. تنها نکته نگران کننده در این مراسم این بود که از آقای ک تقدیر شد و آقای د به سمت معاونت آموزشی دانشگاه رسید. آقای د دارای مدرک لیسانس و فوق لیسانس رشته ادبیات از دانشگاه تهرانه و خیلی شعر بلده ولی چون متولد 67 من دوست ندارم باهاش کار کنم. آقای ر هم دورادور منو دید و هیچ حرفی هم از مراسم خاستگاری نزد. فکر کنم همه چی کنسل شده. به درک شنیدم که دانشگاه چک های حق التدریس ما رو کشیده. اگر امروز پول بیاد به حسابم ت این تعطیلات خانواده رو میبرم رستوران خدایا یک کاری کن دانشگاه قبل از تعطیلات پول ما رو بده.
چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:, :: 9:32 :: نويسنده : باران
سلام امروز خواب موندم ساعت 9 اومدم سر کار ولی حالم خیلی خوبه دو شنبه 30 تير 1393برچسب:, :: 9:14 :: نويسنده : باران
سلام دیروز با شوهرخواهرم رفتم ماشین ثبت نام کنم. امروز باید برم بانک و پول بریزم. یک تیبا نوک مدادی متالیک. خوشحالم چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, :: 8:7 :: نويسنده : باران
سلام انتظار تموم شد. دیگه منتظر نیستم. اونا اصلا لیاقت منو ندارن چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, :: 21:45 :: نويسنده : باران
امروز فرمانداری جلسه. بهم خوش گذشت. با آدم های خوبی آشنا شدم. مطمئنم این آدمها تاثیر مهمی در زندگی من خواهند داشت. چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : باران
خدایا ایمان دارم که هر چی تو زندگیم اتفاق بیفته به صلاحمه. بخاطر همین امروز نرفتم کنجکاوی کنم. امروز معاون اداره از من پرسید: نرفتی در مورد اون موضوع سوال کنی؟ گفتم: نه نرفتم بپرسم. اگر مهم باشه خود مهندس برام تعریف میکنه. گفت: اگر خواستی شنبه بیا بهت توضیح بدم. گفتم: خوبه یا نه؟ گفت: نه خوب نه بد. چیز خاصی نیست. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آرام باش و آدرس story-of-baran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|